قلب مکه می تپد بی اختیار
مکه سرتا پا غرور و افتخار
رخت نو پوشیده بر تن روزگار
در دل او شادمانی بی شمار
کوی و برزنها چراغانی شده
دیده ها از شوق بارانی شده
فرش شد با فرش دیده این زمین
شادمان در آسمان روح الامین
کاروان نور می آید ز راه
تا که بشناسیم راه خود ز چاه
جشن میلاد است در عرش برین
در غزل خوانی است جبریل امین
روز میلاد بهاران آمده
کیست این ؟ خورشید تابان آمده
این جهان افسرده و پژمرده بود
در حقیقت آدمیت مرده بود
در جهان رنگی نبودی جز سیاه
کس نمی دانست راه خود ز چاه
آدمی سرگرم کار خویش بود
در دل او دائما تشویش بود
چون به کشتی جهان طوفان رسید
ناگهان از عرش کشتیبان رسید
با نسیم رحمت پروردگار
از مدینه نور حق شد آشکار
روشنی بخش جهان از ره رسید
نور آمد گشت ظلمت نا پدید
تهنیت گویند بر هم عرشیان
پای کوبان ، دست افشان فرشیان
ماهی دریا و مرغ آسمان
ذکر یا الله دارد بر زبان
کیست این محبوب ذات کبریاست
خاتم پیغمبران و انبیاست
مطلع الانوار ربانیست این
شاه بیت شعر روحانی است این
خلقت هستی به یمن نام او
آدمی سرمست شد از جام او
نور رویش شمس را شرمنده کرد
نام او ما مردگان را زنده کرد
آن شب آسمان مکّه ستاره باران شده بود و ساکنان عرش ملکوت برای تحویل دادن امانت خود به زمین آمده بودند. در همان زمان کنگره های کاخ کسری فرو ریخت و آتشکده های فارس به خاموشی گرائید و پی آمد این تولد شیاطین و طاغوت ها گریختند و بت های جاهلی یکی پس از دیگری سقوط کردند. نور ایمان به سراسر دنیا تابید و پیام اسلام در قلب ها نفوذ کرد و بشر از چنگال ظلم و جهل، نجات یافت
آسمان ها و زمین امشب نورباران است. بر لب عرشیان از شوقِ گل، عشق و سرور جاری است. زمین، گل باران وفضا سرشار از عطر مشک و عود است. شهر مکه، میلاد آخرین سفیر الهی، رسول حق و رحمت را انتظار می کشد؛ آن که نقش نگین انبیا است. ناگاه در این فضای پر از عطر و نور، خداوند دسته گلی را به آمنه عطا نمود و زمین و فلک غرق سرور و شادی شد و ملائکه فوج فوج برای عرض تبریک به زمین آمدند
ما نیز میلاد خجسته و مبارکِ گل خوش بوی آمنه، سراجِ مُنیر و نوربخش دیده افلاکیان و خاکیان را به همه شما عزیزان تبریک می گوییم
خارخنديد و به گل گفت:"سلام"
و جوابي نشنيد...
خار رنجيد ولي هيچ نگفت !!
ساعتي چندگذشت...
گل؛چه زيباشده بود ،،
دست بي رحمي،نزديک آمد...
گل؛سراسيمه ز وحشت افسرد !!
ليک؛آن خار،درآن دست خزيد..و گل ازمرگ رهيد..
صبح فردا که رسيد ،،
خار،با شبنمي ازخواب پريد...
گل ؛صميمانه به اوگفت :"سلام"
گل ؛اگر خار نداشت ،،
دل ؛اگر بي غم بود ،،
اگر از بهر کبوتر،قفسي تنگ نبود ،،
"زندگي، عشق ، اسارت ، قهر و آشتي "
" همه بي معنابود "
قيصرامين پور
284251 بازدید
64 بازدید امروز
958 بازدید دیروز
3322 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian